دلنوشته های یک رهگذر
زمین گرد است!!!
ﺳـــــــــﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑـــــــــــﺎﻻ !.!.!.!
"" ﺗﻼﻓﯽ ﻧﮑﻦ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻧﺰﻥ ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺵ"""
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ :
ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ !!!!؟؟؟
ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺰ ﺍﺳﺖ
ﻣﺒﺎﺩﺍ :
ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭﺕ
ﺑﻮﺩ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻨﯽ
ﻣﺒﺎﺩﺍ :
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﺩﯾﺶ، ﺁﺭﺯﻭﯾﺖ ﺑﻮﺩ…
ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ
ﺑﻐﻀﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ، ﺭﻧﺠﺖ ﺭﺍﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺮ !.!.!.!
زمين گرد است !!!!
تمنای عشق
با دیگری راحت عوض می کرد ، جایم را
می آمدم ثابت کنم ، معشوقِ او بودم
یک آن ، به هم میزد بساطِ ادّعایم را
تا آهِ من میخواست بِنشینَد به دامانش
سرکوب میکردم درونِ دل ، دعایم را
در بین آغوشش زمان معنی ندارد چون
هر دکمه ی پیراهنش ، جغرافیایم را ...
یادش که اُفتادم دوباره اشک هایم ریخت
سَر میکشم با یادِ او لیوانِ چایم را
هر بار گفتم "دوستت دارم" فقط خندید
من هم برایِ پیروی از او صدایم را ...
از ما گذشت آن روزهای عاشقی کردن
دیگر پس از مرگم نمیخواهم عصایم را
این روزگار آیینه در آیینه تکرار است
شاید که بعداً بچه هایش ، بچه هایم را ...
زندگی زیباست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
نمیدانم چه شد
تا که دیدم روی خندانت،نمیدانم چه شد
عشق بود آیا ؟ جنون ؟ هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل به دستانت،نمیدانم چه شد
تا که افتادم به دامت،رشته ی صبرم گسست
تا که خوردم تیرِ مژگانت،نمیدانم چه شد
تا گرفتی دستهایم را،دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت،نمیدانم چه شد
گم شدم چون قایقی کهنه،میان موجها
در شبِ زلفِ پریشانت،نمیدانم چه شد
بی وفا...رفتی و من با خاطراتت مانده ام
آن قرار و عهد و پیمانت...نمیدانم چه شد
گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد،ولی
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد
سرنوشت دل من
چه بهاری پژمرد
چه دلی رفت به باد
چه چراغی افسرد
هر شب این دلهره طاقت سوز
خوابم از دیده ربود
هر سحر چشم گشودم نگران
چه خبر خواهد بود ؟
سرنوشت دل من بود درین بیم و امید
آه ای چشمه نوشین حیات
ای امید دلبند
گرچه صد بار دلم از تو شکست
هیچ گاه از لب نوشت نبریدم پیوند
آخر ای صبحدم خون آلود
آمد آن خنجر بیداد فرود
شش ستاره به زمین در غلتید
شش دل شیر فروماند از کار
شش صدا شد خاموش
بانگ خون در دل ریشم برخاست
پر شدم از فریاد
هفتمین اختر صبح سیاه
دل من بود که بر خاک افتاد...
زخمی
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی
نبودی بغض کردم...حرفها را... خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد چه ویرانی
گوزنی پیر بر مهمانسرای خانهء خانی
به لطف سرپُری تک_لول مهمان شد، چه مهمانی
یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی
پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی
من از «سهراب» بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو «گردآفریدم»، فصل پایان شد، چه پایانی...
دل من
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا !!!
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت،
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری،
که تو هر روز آن را به کناری بزنی …
دل من ساکن دیوار و دری،
که تو هر روز از آن می گـذری .
دل من ساکن دستان تو بود.
دل من گوشه یک باغـچه بـود،
که تو هر روز به آن می نگری.
راستی،دل من را دیدی…؟!
درد عشق
قلبت که بی نظم زد ، بدون که عاشقی ...
اشکت که بی اختیار سرازیر شد ، بدون که دلتنگی...
شبت که به بی خوابی گذشت ، بدون که نگرانی...
روزت که بی شوق آغاز شد ، بدون که ناامیدی...
سینت که بیجا آه کشید ، بدون که ناامیدی ...
دلت که بی دلیل گرفت ، بدون که تنهایی ...
امروز تو نیستی مادر بزرگ ، اما...
ای کاش قبل رفتنت
چاره ی این وقتایی که برای من پیش بینی کردی رو هم میگفتی ...
اکنون من همان عاشق دلتنگ و نگرانم که پر از ناامیدی ، حسرت و تنهایی است...
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی
من دلداده به آهی
بنشستیم
تو در قلب و من خسته به چاهی...
گنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشم گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب
تو را تنگ در آغوش بگیرم...
قسمت
سالها گيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
پشتِ يك قلبِ به ظاهر خوش و يك خنده ي تلخ
شده زنجيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
در ميانِ تپشِ آينه پنهان شَوي و
روح و تصويرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
شده در اوجِ جواني ، با همين ظاهرِ شاد
تا گلو پيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
شده ازاد و رها باشي و تا عمقِ وجود
رام و تسخيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
مي شود با همه ي ريشه و رگهايِ تَنت
سالها گيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
قسمت
سالها گيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
پشتِ يك قلبِ به ظاهر خوش و يك خنده ي تلخ
شده زنجيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
در ميانِ تپشِ آينه پنهان شَوي و
روح و تصويرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
شده در اوجِ جواني ، با همين ظاهرِ شاد
تا گلو پيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
شده ازاد و رها باشي و تا عمقِ وجود
رام و تسخيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
مي شود با همه ي ريشه و رگهايِ تَنت
سالها گيرِ كسي باشي و قسمت نشود؟
زمین گرد است!!!
ﺳـــــــــﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑـــــــــــﺎﻻ !.!.!.!
"" ﺗﻼﻓﯽ ﻧﮑﻦ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻧﺰﻥ ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺵ"""
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ :
ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ !!!!؟؟؟
ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺰ ﺍﺳﺖ
ﻣﺒﺎﺩﺍ :
ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭﺕ
ﺑﻮﺩ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻨﯽ
ﻣﺒﺎﺩﺍ :
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﺩﯾﺶ، ﺁﺭﺯﻭﯾﺖ ﺑﻮﺩ…
ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ
ﺑﻐﻀﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ، ﺭﻧﺠﺖ ﺭﺍﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺮ !.!.!.!
زمين گرد است !!!!
قدم آهسته بردار
یک دل پر خون زما,افتاده برروی گل است
گر چه از غفلت رود پایت ب روی دل ولی
گویمت اهسته تر,او را ب لیلی منزل است
این دلی ک زیرپایت له شده درخاک وخون
قلب مجنون ست ک افتاده بپای قاتل است
می روی اما نگاهی هم , ب زیر پا بکن
شایدان قلبی ک مانده زیرپایت غافل است
غافل از لیلی ک دنیایش پر از صد ارزوست
ارزوی دیدن مجنون , خیالی باطل است
من که دراشعارخود ماندم چه گویم ازتو دل
تو بگو حرف حسابی ک مرا هم شامل است
توی امواج نگاهت , یک بغل از ارزوست
قایقم در ارزویت , چشم ب راه ساحل است
حق نداری به کسی دل بدهی
پیش روی تو دوراهست فقط من یامن!
عاشقم دست خودم نیست بهم میریزم
که تو هم بابقیه خوب شوی هم بامن
لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن سهم منست آن دامن
اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست
باورت کرده ام از ساده دلی... اما من
مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
با شکوفا شدنت می روم از اینجا من
آخرش نوبت تنهایی من باتو نشد
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟
دیر می آیی وبا خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه ی دنیا من!
عشق یا نیاز..!
تمام دندان هایش را کشید
که او را نخورد
آهوی او رفت
حالا او مانده و بره هایی که
به او میخندند
این است رسم زندگانی
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ !!
ﻫﻴﭽﻜﺲ , ﺩﻳگرﯼ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﻋﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮد
ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﯼ
ﺁﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ
ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻬﺘﺮﯼ
ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ...
کوچه
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
بی فرجام
کوچه
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
من نمیبخشم تو را
پاره ی جان مرا دادی به ِدلداری دگر
.......
کاش عمرم میکشید آنقدر تا میدیدمت
یابی از من مهربانتر یار و غمخواری دگر
.......
نیست سهم ام کز نبودت آنچه غم آید مرا
نیست سهم ات گرشوی شادان زدیداری دگر
.......
گرچه خشکد بی گل ِرخسار ِسرخ ات باغ ِدل
ننگ بر من گر گلی بویم ز گلزاری دگر
.......
گونه های ما ز آزار ِتو تاب ِ اشک داشت
دور بینم طاقت ِ ما را به رخساری دگر
.......
برلب آمدجان وزین جان کندنم دل سوخت لیک
سر نزد از لب برایت جز دعا کاری دگر
.......
هم من وهم دل به یک ناز ِتو جان بفروختیم
سخت بینم همچو ما باشد خریداری دگر
.......
شاخه ای بودی برایم کز دو چشمم آب خورد
اشک ِ عاشق را کجا دارد نگهداری دگر
.......
....... از رنج ِتو چون چشم ِفلک رنجیده شد
مادر ِ گیتی نزاید چون تو بیماری دگر
....
یقین
از یقین گفتی برایم، پاک بی باور شدم
ساده گفتی:" باورم کن!با تو می مانم"! ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم
باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم
در میان شعله ناباوری ها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو،خاکستر شدم
گفته بودی :"اولین بیت غزل های منی"
حیف رفتی و دوباره مصرع آخر شدم!